بعد از ترخیص از بیمارستان ، دست وپاحنایی به شدت وابسته شده بود . یک ثانیه هم نمیشد از من دور باشه. تا قبل از اون تصمیم گرفته بودم کم کم شروع کنم از شیر بگیرمش که با وجود این داستان و ضعیف شدن و وابسته شدن کلا کنسل شد . یک سال و خورده ای عادت دادنش به تنها تو اتاق خودش خوابیدن یک‌باره از بین رفت و شب ها باید پیش خودمون میخوابید . 
البته من هم اصلا ریسک نمیکردم که بذارم تنها بخوابه چون میترسیدم اون حالت ها ، وحشت هایی که تو بیمارستان پیدا کرده بود ، از خواب با ترس و وحشت پریدن ها دوباره سراغش بیاد و حالت روحی بدی که پیدا کرده بودیم بد تر شه . گفتم حالت روحی بد ، بد برای یک لحظه‌ش بود .
شدیدا عصبی شده بودیم . تحمل زیر صفر . برای من که یک آدم بزرگ بودم بیمارستان تبدیل شده بود به یک دیوانه خانه . طفلک زینب . خدا رو هزار مرتبه شکر که تمام شد اون روزا . دو ماه از داستان بیمارستان میگذره و امشب دومین شبیه که دست وپاحنایی رو دوباره توی تخت‌ش میخوابونم تا دوباره برگرده به عادت قبلیش .
یک نکته ی دیگه اینکه شاید براتون سوال پیش بیاد حالا چه اصراری داری تنها بخوابه ؟ شب هایی که دختر پیش من میخوابه شدیدا بدخواب و بی خواب میشه . میدونه من کنارش خوابیدم و همه ش تقاضای شیر میکنه . ت میخوره و خودش هم نمیونه قشنگ استراحت کنه . 
ولی تو این مدت سعی کردم به خودم مسلط باشم و دست از بازی کردن برندارم. با همین بازی کردن و بازی درست کردن ها بود که تونستم خودم رو زودتر پیدا کنم . چون میدونستم نیاز اصلی زینب بعد از آغوش پدر و مادر و محبت ، بازی کردنه. 
این روزها هم مشغول خوندن کتابم . جلد پنجم از مجموعه ی " منِ دیگرِ ما " با عنوان "نقش بازی در تربیت" از "محسن عباسی ولدی" . که بنظرم تونستن با قلمی روان به بازی کردن با کودک و فلسفه ی اون بپردازن . 
 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها